«شامگاه شانزدهم اسفند۱۴۰۳، تالارهای شهناز و ناصریِ خانه هنرمندان ایران از جمعیتی انبوه موج میزد؛ مراسم بزرگداشت علی دهباشی، مردی که ۸۳۰ شب فرهنگیِ «بخارا» را با عشقی بی مثال به ایران هدیه کرد. سیفاله صمدیان او را «حلقه اتصال تاریخ گسستهی ما» خواند و عسگرپور تأکید کرد: «کار او معادل چند وزارتخانه است!». در این مراسم، تندیسی با عنوان «در ستایش دو دهه حمایت از هنرهای تصویری ایران» به دهباشی اهدا شد و مستند «وقایع بخارا» روایتگر بخشی از این جنون شیرین فرهنگی بود.»
زهرا راد- سیفاله صمدیان، دبیر جشن تصویر سال و جشنواره فیلم تصویر، میزبان مراسمی برای تقدیر از علی دهباشی بود. شامگاه ۱۶ اسفند، تالار ناصری، راهروها، پلهها و فضای مقابل نمایشگرهای نصبشده در خانه هنرمندان مملو از جمعیت بود. سخنران مراسم نیز خود صمدیان بود.
«از تمام کسانی که نشستهاند، ایستادهاند یا حتی در خانههایشان به این مراسم خاص فکر میکنند، سپاسگزارم. مطمئنم اگر کسی نام علی دهباشی را شنیده باشد، دلش اینجا است. اگر بخواهیم بدانیم چه جرئتی داشتیم یا چگونه به خودمان اجازه دادیم وارد چنین اتفاقی شویم، باید بگویم: این مسیر به سادگی آغاز نمیشود و به آسانی هم پایان نمیپذیرد. بخارا آنقدر بلندمرتبه است که نمیتوان به سادگی به آن نزدیک شد و از آن گذشت.»
بخارا حلقه اتصال تاریخِ گسسته ماست
«در جهان امروز و در این سرزمین، هیچگاه تاریخ به درستی ثبت نشده است. از دوران پادشاهیهای گذشته تا امروز، هر حاکمی آمده و حتی برادر خود را از تجربیات و آرشیوی که گردآوری کرده بود محروم کرده، چه برسد به ملتی که قرار بود با آنها کار کند. ما همیشه در دورهای زندگی کردهایم که به جای ادامه دادن از پله بیستوچهارم، از پله اول دوباره شروع به بالا رفتن میکنیم. این اتفاق قرنهاست در ایران تکرار میشود و داشتههای پیشین به نسل بعد منتقل نمیشود تا آنها نیز بتوانند بر پایه تجربه و نیازهای روز، حرکت کنند.»
تحلیل نقش بخارا در پیوند نسلها با وجود سیاستزدگی تاریخی
در شرایطی که تاریخ ما همواره با قطع ارتباط بین نسلها مواجه بوده، بخارا توانسته حلقه اتصال باشد. از دوران پادشاهیها تا امروز، هر حکومتی آمده و میراث قبلی را نادیده گرفته است. اما دهباشی با شبهای بخارا، این زنجیره را حفظ کردهاند.
پس از انقلاب نیز همین روند ادامه یافت. در چهلسال گذشته، نسل جوان ما از سیر واقعی تاریخی اتفاقات بیخبر مانده است. جشن تصویر سال امسال بیستویکمین دوره خود را پشت سر گذاشت؛ رویدادی که به مدت ۲۱ سال در همین خانه هنرمندان، از بهروز غریبپور عزیز تا مهدی عسگرپور گرامی، تداوم داشته است. حضور ما در اینجا، یادآور اولین پایگاه «شبهای بخارا» است که در ۲۲ دیماه ۱۳۸۲ آغاز به کار کرد.
۸۳۰ شب فرهنگی؛ از ماسک اکسیژن تا تالارهای پرجمعیت
امروز پس از ۲۰ سال، این مرد (علی دهباشی) کاری کرده که با افتخار تصمیم گرفتیم در کنار تجلیل از علیاکبر صادقی - نقاش و تصویرگر - و محمودرضا بهمنپور (به عنوان ناشر کتابهای هنرهای تصویری ایران)، از او نیز در بیستویکمین دوره جشن تصویر سال تقدیر کنیم. دهباشی برای اهالی فرهنگ و هنر ایران، ۴۰ شب بخارا را در حوزههای گرافیک، نقاشی، عکاسی و سینما برگزار کرده است. علی دهباشی نه فقط یک شخص، که یک جریان فرهنگی است. او با وجود تمام مشکلات و حتی در شرایط بیماری (که گاه با کپسول اکسیژن هم در مراسم حاضر میشدند)، هیچگاه از پای ننشست. این سطح از تعهد و پشتکار، چیزی فراتر از یک فعالیت عادی فرهنگی است؛ این یک جنون شیرین و مقدس برای حفظ فرهنگ ایران است. اولین شب بخارا در ۲۲ دی ماه ۱۳۸۲ در همین خانه هنرمندان برگزار شد و امروز پس از بیست سال، ما شاهد بیش از ۸۳۰ شب فرهنگی هستیم که هر کدام به تنهایی میتواند یک رویداد بزرگ محسوب شود. این حجم از فعالیت فرهنگی در شرایطی انجام شده که حتی امکانات اولیه هم گاهی فراهم نبوده است.
من از شومنبازی سر درنمیآورم، اما میخواهم درکی از این عدد به شما بدهم: هر یک شب را اگر ۱۰۰ شب در نظر بگیریم، با هم میشود ۱۰۰، ۲۰۰، ۳۰۰، ... و نهایتا ۸۳۰ شب! تصور کنید ۲۱ سال کار مداوم چه معنایی دارد. این حجم از تلاش را نمیتوان با هیچ معیار و ترازویی سنجید. حتی توضیح آن هم ضرورتی ندارد، چون شما همگی از حرفهایهای شبنشینی علیآقا هستید و هر توضیحی از جانب من اضافه است. به همین دلیل، امشب قرار نیست کسی دربارهاش صحبت کند. فیلمی درجهیک از مستندات بخارا تهیه شده که بعدا پخش خواهد شد و هر کس آن را ببیند، حداقلهای لازم درباره بخارا و دهباشی را درمییابد.
اسلایدشویی با نمایش چهل پوستر از شبهای سینماگران، عکاسان، نقاشان و هنرمندان حوزه تصویری همراه با آواز «بوی موی جولیان» و تشویق حاضران همراه بود. صمدیان گفت این تنها چهل شب از فعالیتهای دهباشی در حوزه سینما و عکاسی بود، در حالی که او ۸۳۰ شب بخارا و ۲۵۶ صبح پنجشنبه را نیز برگزار کرده است.
«در این جهان، «ثبت» یک چیز است و «ضبط» چیزی دیگر. بسیاری ثبت میکنند، اما امکان ضبط و حفظ آن را ندارند. اما سوارکارانی تنها هستند که نهتنها ثبت میکنند، بلکه میدانند چگونه آن را ماندگار کنند؛ طوری که کسی نتواند بر آن پا بگذارد، نادیده بگیرد یا محو کند. امروز، به جز علی دهباشی، چنین شخصیتی نداریم. کار او جنون شیرین درونی شده است. از اینکه او پذیرفت امشب در اینجا حاضر شود، بسیار مفتخرم. این اولین بار است که برای خودش مراسمی برگزار میشود، اما مطمئنم این برنامه نمیتواند شأن واقعی او باشد. این تنها گام کوچکی است در مسیر تقدیر از او در عرصه هنرهای تصویری، ادبیات، فلسفه و تمام حوزههایی که شبهای بخارا به آنها پرداخته است. ما آغازگر این راه بودیم و امیدواریم دیگران ادامهدهنده آن باشند.»
از «فرهنگستان سیار» تا «وزارتخانههای بیبدیل»
محمدمهدی عسگر پور، مدیرعامل خانه هنرمندان، همان ابتدا به دو نکته را اشاره کرد: «نخست اینکه صاحب اصلی این خانه (خانه هنرمندان ایران)، اهالی هنر هستند و من تنها مسئول اجرایی اینجا هستم. دوم اینکه پس از صحبتهای آقای صمدیان و پخش فیلم سخنرانی استاد شجریان در مراسم عبدالوهاب شهیدی، به نظر من هر سخنی اضافی است. اما بهعنوان ادای احترام، درباره آقای دهباشی باید بگویم که او بهسختی پذیرفت چنین مراسمی برایش برگزار شود. هر کسی پشت این تریبون قرار بگیرد، بیگمان چند جمله خواهد گفت: اول اینکه حقیقتا او به اندازهی چند وزارتخانه کار کرده. این شاید در نگاه اول غیرقابلباور به نظر برسد؛ اگر به هر کسی بگویید در ایران، ۸۳۰ برنامه زیر نظر یک نفر اجرا شده، باورش دشوار خواهد بود. دوم اینکه این حجم فعالیت در بازهی زمانی بیست ساله، آن هم در شرایطی که برگزاری هر برنامهای مستلزم عبور از «هفتخان رستم» است، واقعا شگفتانگیز است. اگر به کسی که ایران را نشناسد بگویید چنین کاری در این جغرافیای فرهنگی ممکن شده، بیتردید خواهد گفت که مبالغه میکنید!
ما در اینجا با یک فرد به نام علی دهباشی روبهرو نیستیم، بلکه با یک «مفهوم» یا یک «جریان» فرهنگی مواجهیم که بهشدت قابل تأمل و مطالعه است. حداقل کاری که ما بهعنوان مسئولان اجرایی میتوانیم انجام دهیم، این است که تمام تلاش خود را بکنیم تا او بتوانند این مسیر دشوار را با همین عظمت ادامه دهند. اگر هم کاری از دستمان برنمیآید، دستکم برایشان دعا کنیم. در شرایطی که در کشورمان هنرمندان را زیر تازیانههای بیاعتنایی میکشند، توجه به ارزشهای هنری و تلاش برای ماندگاری و ثبت آنها کاری ستودنی است. من شخصا دست او را میبوسم و برایش سلامت، طول عمر و توفیق روزافزون آرزو میکنم.»
بخشهایی از سخنرانیهای پخششده در فیلمی از مراسم بزرگداشت عبدالوهاب شهیدی:
حسین علیزاده (آهنگساز و نوازنده):
سلام بر همگی. این جمع پُرشور و خوشچهره را میبینم و میدانم که این طراوت، حاصل حضور مردی است که بهحق میتوان او را «وزیر فرهنگ و هنر» ایران نامید. این حجم از فعالیتِ بیادعا و باکیفیت، شایستهی تمام کسانی است که تصاویرشان را بر پرده دیدیم. چنین برنامههایی باید در ابعادی گستردهتر در سراسر ایران برگزار شود، اما وقتی چنین نمیشود، همیشه میگویم: نشستن و گفتن ’نمیگذارند‘ فایدهای ندارد. هر کس در جایگاه خود، کار خود را بکند، همهچیز درست خواهد شد. من در درجهی اول به خود آقای دهباشی تبریک میگویم.
زندهیاد محمدرضا شجریان (استاد آواز):
از علی دهباشی عزیز باید سپاسگزاری کنم که سالهاست با دستخالی، بخارا را نگه داشته است. بدون بودجه، تنها با پشتکار و عشق، این مجله را زنده نگاه داشته و بزرگان فرهنگ و هنر را به جامعه یادآوری کرده است. برنامههایی که او برای بزرگداشت چهرههای موسیقی ایران در داخل و خارج از کشور ترتیب داده، کاری ستودنی است. این افراد هستند که فرهنگ ما را زنده نگه داشتهاند. برای او آرزوی تنی سالم و دلی شاد دارم تا همچنان در راهش استوار بماند.
دکتر عشایری (پژوهشگر و مدرس دانشگاه):
بهاجمال میخواهم دربارهی این شخصیتِ کمنظیر بگویم که گویی یک «فرهنگستان سیار» است. او بیآنکه نیاز به توضیح اضافه باشد، توانسته در میان تمام نارساییها، بخارا را به حیات خود ادامه دهد. بهنظرم دهباشی در زمرهی شخصیتهایی است که در تاریخ اندیشهی بشری جای میگیرند، مانند ویل دورانت یا مرحوم مکی. خاطرم هست در دانشگاه فرایبورگ، آقای مکی را دیدم که با فیلسوفان گفتوگو میکرد. آقای دهباشی نیز با امکانات محدود، گروهی را به برکلی برد تا با مارکوزه مصاحبه کند. این روحیهی زمانشناسی و تلاش بیوقفه، او را از بسیاری متمایز کرده است. روزی در ژاپن، با افتخار «بخارا» را به چند ایرانی نشان دادم که سالها دور از وطن بودند. آنها با شگفتی گفتند: «این همان ایران است که میشناسیم!» واقعا خوشحالم که فرصت همکاری با ایشان را دارم.
علی نصیریان (پیشکسوت تئاتر و سینما):
آقای دهباشی عزیز، برای شما احترام بسیاری قائلم، زیرا این مرد در این مملکت، پدیدهای استثنایی است. چگونه ممکن است یک نفر، یکتنه در برابر تمام دشواریها بایستد و چنین خدمتی به فرهنگ و ادب این سرزمین کند؟ بهراستی که ایران ما با چنین انسانهایی زنده است. اینها پایههای حیات معنوی ملت ما هستند و جامعهی هنری همواره سپاسگزارشان خواهد بود.
برای ایران کار کنیم؛ هرجا هستیم
علی دهباشی با این بیت آغاز کرد که:
"گر نکتهدان عشقی خوش بشنوید حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردند
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت"
او نخستین نفری بود که با دستگاه اکسیژنش به مراسم آمد. متنی نوشته بود تا به گفته خودش، دچار احساسات نشود و کمتر کسی از قلمش بیافتد.
با تشکر و قدردادی شروع کرد. نخست از فرامرز اسدی که همراه با الهه آذری چوپان سالها وقت گذاشتند و قریب به ۲۰ ساعت از دیدارها و دفتری که محل رفتوآمد بزرگان فرهنگ ایران بود، فیلمبرداری کردند. به چه کار دشواری برای او بوده که از میان بیست و چند سال، بیست و چند ساعت از آنچه که مشاهده کردند، انتخاب کند. ممکن است که او بیش از همه منتقدان کارش از کارش ناراضی باشد، زیرا با این حجم دادهها چگونه میتوانسته کنار بیاید؟ دیدار با آدمیت را حذف کند، دیداری را حذف کند، آن را بگذارد و چه کسی را جایگزین کند؟ با این محدودیت چه میتوانسته بکند؟
دوم از آقای سیفاله صمدیان که حتما با تعابیر بسیار گوناگونی این روزها از او یاد میکنند. اگر من موافقت کردم، بسیار در این سالها پیش میآمد، نه از باب تفرعن بود، نه از این جهت که خودم را در حدی نمیدانستم. همیشه میگفتم: «حالا صبر کنید!» این اواخر میگفتند: «باشه، شب هزار و یکم مالِ من. صبر کنید!» ولی کاری که او در این ۲۰ سال کرده، (کاش نبود و من در غیابش صحبت میکردم) کار بیانتهایی که شما فقط فکر کنید، چشمانتان را ببندید: در این ۲۰ سال چه حوادثی، چه نامهایی را زنده نگاه داشتها؟ نامهایی که میرفت فراموش شود، نامهایی که میرفت اصلا حق مطرح شدن نداشته باشد. او به تنهایی در پناه آقای غریبپور عزیز و جناب عسگرپور و دیگر همکاران خانه هنرمندان، این نامها را زنده نگاه داشتند و برای من مهم بود؛ کاری که او میکرد، جاهای خیلی زیادی بود. نمیخواهم بگویم اعتبارش بیشتر از اینجا بود. اینجا خانه ما بود. خواهم گفت چرا و از این جهت پذیرفتم؛ برای اینکه به او بگویم من هم یکی از ستایشگرانش هستم. دیگر تشکر من از مدیران خانه هنرمندان و همکارانشان، بهویژه سعید قربانی عزیز که ۵۵ شب اولِ شبهای بخارا را در گرما و سرما کار کرد و اگر همت و هنر او نبود، ما این شبها را ثبتشده نداشتیم. و بعد از آن سالها، میمو ظاهری عزیز که امشب از سربازخانه مرخصی گرفته است. باید از شهاب دهباشی، فرزندم، یاد کنم که از همان اول زندگی و بخارا، در خوشیها و ناخوشیها و مسائلی که روزگار بر ما وارد میکرد، شریک من بود و حالا چند سال است با همسرش، سهیلا ایمانخان، جانِ من را میکشند. جا دارد از همکار تحریریه بخارا که فقط یک نفر است و در تمام کارهایی که او انجام میدهد، من نفر دوم هستم، آقای هادی افتخاری مجید عباسی که این روزها آنسوی دریاها و اقیانوسهاست، و فیروز شافعی عزیز یاد کنم که طراح اولیه پوستر شبهای بخارا بودند. و این راه را دوست هنرمندم، جواد آتشباری، در همه حالات و خوشی و ناخوشی روزگار تا به امروز، نیمهشب و سحرگاه، استانهای شبهای مخابرات، ستار فریاد، فتحی کیان امانی عزیز، پریسا احمدیان، فرهاد رفیعی، سونیا جهانداری، مجتبی صالح، مهدی قدیری، مریم اصولی، متین خاکپور، ایمان منزجی و از چند نفر دیگر که اگر ببخشید، حافظهام یاری نکرد که بنویسم.
این شبها از جهت مکان و برگزاری، حکایتهای بسیار دارند که به علت تلخیهایی که در ذات این اتفاقات برای من افتاد، از آن درمیگذرم، ولی خاطراتش به تفصیل نوشته شده است.
به سرنوشت فرهنگ در این میهن آریاییاسلامی، به قول آقای محمد قائد، چگونه باید یک نوع آوارگی در کار ما بود که قصههایش را نوشتم. اما هرکدام از ما در برهههایی از زندگی با مرگ و نیستی تماس داشتیم، یا بهتر است بگویم مرگ سراغ ما آمد و موفق نشد.
علی دهباشی، تقدیر از پزشکانش را هم فراموش نکرد: چندین مرتبه مرگ را حس کردم؛ از لحظهای که در روز ۱۷ شهریور راهنمای پیر بلانشه، خبرنگار مجله بودم و در تیراندازیهایی که در کوچهها میشد، با اینها میدیدیم و تیر کمانه میکرد به دیوارهای کاهگلی و هر آن ممکن بود یکی به ما بخورد، بگیریم. تا تصادف دیگری که باز نجات پیدا کردم. اما در این سالهای اخیر، از دو حادثه خیلی مهم: کرونا و بعد بیماری بدخیم. بعد از لطف خداوند، اگر طبابت این پزشکان نبود، امشب در میان شما نبودم. یاد میکنم از دکتر بهروز برومند، دکتر کیانی، دکتر مسعود بقایی. آزردگیهایی از بسیاری از پزشکان داریم، اما پزشکانی هستند که موبایلشان زیر متکا روشن است، برای اینکه یک شب اگر کسی بیماری داشت، زنگ بزند و پاشنهشان به بیمارستان برسد. و اینهایی که نام بردم، از زمره اینان هستند. این پزشکان، همانطور که گفتم... اما از اینجا به دکتر بهروز برومند که در آنسوی دریاها و اقیانوسها، نزد فرزندانش برای مداوای همسرش، بانو مهوش صالحی، در بیمارستان به سر میبرد، درود میفرستم و آرزوی شفای عاجل برای همسرش دارم.
اما حرف اول: معیار ما و من در کار بخارا و شهرهایش، ایران عزیز بود و تا آخرین لحظه زندگی خواهد ماند. یکی از خوشبختیهای من، آشنایی با بزرگان فرهنگ ایران بود، در سنین نوجوانی. آن موقعی که کارگر چاپخانه مسعود سعد بودم. نمیخواهم در اینجا با ذکر نام شریف آنها برای خودم اعتباری دست و پا کنم، اما نفس حق آنها و آموزشهایشان، مرا از همان نوجوانی با ادبیات و هنر آشنا کرد که یک وظیفه و مأموریت مهم داریم به عنوان ایرانی. آن هم برای اینکه برای ایران کار کنیم، در هرجا که هستیم. از فراز قلههای پربرف، جنگلهای انبوه، کویرهای شورزار، بیپیرایه آموختند که بدون ادعا برای ایران کار کنیم و سرانجام سر بر این خاک بگذاریم و برویم.
یک تندیسِ از قلبْ برخاسته
در پایان این مراسم، تندیس و لوحی ویژه با متن «در ستایش دو دهه حمایت تاثیرگذار بخارا از هنرهای تصویری ایران» به علی دهباشی اهدا شد. صمدیان گفت، این تندیس اگرچه در برابر خدمات او ناچیز است، اما نشاندهنده قدردانی قلبی ماست.
نمایش فیلم سند ماندگار این رویداد
در ادامه، فیلم مستند «وقایع بخارا» را که توسط فرامرز اسدی تهیه شده و پرویز پرستویی تهیهکنندگی آن را بر عهده داشته، نمایش داده شد. این فیلم گویای بخشی از تلاشهای بیوقفه علی دهباشی و همکارانش بود.
این گزارش را هم بخوانید:
پاسداشت میراث تصویری ایران علیاکبر صادقی و محمودرضا بهمنپور در خانه هنرمندان تجلیل شدند